برای اینکه صندلی از زیر پام در بره ، یه دگمه کار گذاشته بودن که روش نوشته بود زود باش فشار بده کار دارم می خواهم برم دگمه رو فشار دادم و صندلی از زیر پام در رفت ، یه دفعه دیدم دارم به خودم نگاه می کنم ، خیلی زشت مرده بودم ، زبونم از لای دندونام زده بود بیرون و موهای سرم هم سیخ سیخ شده بود ، یه چشمم باز بود و اون یکی بسته بود ، احتمالا داشتم به عزرائیل چشمک می زدم !

از باجه اومدم بیرون و احساس کردم رو ابرها ایستادم ،

از اینجا به بعدش رو اجازه ندارم براتون تعریف کنم ، به هر حال روح هم یه محدودیتهایی داره دیگه ! بهم گفتن نباید اینها رو به زمینیها بگم !!!

از راه

نظرات 4 + ارسال نظر
فرناز سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:12 ب.ظ

این حرفا دیگه چیه؟؟؟ :((

هاله سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:49 ب.ظ http://haleh.net

تو حالت خرابه...یه بیمارستان خوب سراغ دارم آب نبات هم میدن..بیا ببرمت اونجا قاقا بخوری ....

گیگیلی چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:02 ق.ظ http://gigil20012001.persianblog.com

سلام!
قشنگ بود٬ ولی سعی کن قرصات رو سر وقت بخوری. آفرین ناناز!
موفق باشی.

فرناز چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:39 ق.ظ

حالا یه جوونی که حالش خرابه رو که اینقدر شدید ترش نمی کنن یه کم ملایم تر رفتار کنید که حداقل از این بدتر نشه یه جای امیدی هم بذارین. :)))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد